ای شیخ مگو در همه چیز استادی
هی باد مکن که عاقبت بر بادی
در هند به این گمان رسیدند که تو
انگار که از دماغ فیل افتادی
ای شیخ مگو در همه چیز استادی
هی باد مکن که عاقبت بر بادی
در هند به این گمان رسیدند که تو
انگار که از دماغ فیل افتادی
پرسید چگونه ای در این شب ها تو؟
گفتم که اسیر مشق شب ها با تو
گفتا که به خورشید شکایت ببریم
گفتم که نگه دار زبان حالا تو!
بر سفره ی آب هم پذیرایی نیست
سر را بزنم به صخره ای؟ جایی نیست
مانند مسیر موج بی برگشتم
جایی که کویر هست و دریایی نیست
از شدّت گریه آستین می خوردم
هی زخم زبان از آن و این می خوردم
ای شیخ کدام فطریّه مال من است
من غالب اوقات زمین می خوردم
روز خوش سر نهادنم آمده است
در پیش تو ایستادنم آمده است
سی روز لبم را نرساندم به لبت
هنگام زکات دادنم آمده است
کوتاه نیا که ساربان بد می رفت
حرف از همه جا بود که می زد می رفت
شب های مناجات و دعا را بردند
جایی که نباید که نباید می رفت