ای شیخ مگو در همه چیز استادی
هی باد مکن که عاقبت بر بادی
در هند به این گمان رسیدند که تو
انگار که از دماغ فیل افتادی
ای شیخ مگو در همه چیز استادی
هی باد مکن که عاقبت بر بادی
در هند به این گمان رسیدند که تو
انگار که از دماغ فیل افتادی
پرسید چگونه ای در این شب ها تو؟
گفتم که اسیر مشق شب ها با تو
گفتا که به خورشید شکایت ببریم
گفتم که نگه دار زبان حالا تو!
بر سفره ی آب هم پذیرایی نیست
سر را بزنم به صخره ای؟ جایی نیست
مانند مسیر موج بی برگشتم
جایی که کویر هست و دریایی نیست
از شدّت گریه آستین می خوردم
هی زخم زبان از آن و این می خوردم
ای شیخ کدام فطریّه مال من است
من غالب اوقات زمین می خوردم
روز خوش سر نهادنم آمده است
در پیش تو ایستادنم آمده است
سی روز لبم را نرساندم به لبت
هنگام زکات دادنم آمده است
کوتاه نیا که ساربان بد می رفت
حرف از همه جا بود که می زد می رفت
شب های مناجات و دعا را بردند
جایی که نباید که نباید می رفت
بسم الله الرّحمان الرّحیم
وقتی همه سنگ اند تو الماس بمان
یکپارچه غرق عمق احساس بمان
تنها به تو فکر می کنم پس لطفا
در بین مخاطبین من خاص بمان
بسم الله الرّحمان الرّحیم
جز اشک اگر هیچ نیاموخته ام
با این جریان همیشه دلسوخته ام
ار غیر تو دل نگاه را در چشمت
چون پارچه ای بریده ام _ دوخته ام
بسم الله الرّحمان الرّحیم
گفتم که چه ای؟ گفت غمی جانکاهم
گفتم سخنت؟ گفت که خون می خواهم
گفتم به کدام جرم ناکرده ی من؟
گفتا که خموش... دم مزن.... من شاهم
بسم الله الرحمان الرحیم
اگر خوبم اگر بد می کشاند
اگر صفرم اگر صد می کشاند
دلم تنگ است تنها علتی که
مرا تا شهر مشهد می کشاند